کودک درون

...   کودکی درضمیر من خفته است کودکی داغدیده ومفلوک،
کودکی درخلال  وهمی گنگ،و مسیری گرفته و مشکوک
نه هوایی برای پروازی، نه فضایی نه وسعتی دلخواه
مثل دوران کودکی خودم،کودکی بر سکوی قربانگاه
من به او گفته ام که خوشبختی،انس بستن به بندو زنجیراست
جایگاه گلایه مسدوداست، اینکه جان میکنیم تقدیر است
جایگاه ورفاه میخواهی،چاره اینست پست وبدباشی
چاپلوسی،ریاو بی رحمی،بزدلی،هرزه گی بلد باشی
کودکم جست وخیزها دارد،دائما گرم پوچ وگل بازیست 
مزه ی آتشین مستی را، بادوتا سیب الکلی راضیست
٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭
کودکی در ضمیر من هر روز میکشد سر به روزنی ممنوع
میمکد شیرگرم آگاهی، ازسرسینه ی زنی ممنوع  
در مسیر عقیم یک باور کودکم در شکاف شک افتاد
اهل پرسیدن از حقایق بود،زیرخروارها کتک افتاد
کودک من کتاب میخواند،مست دنیای شعر ونقاشیست
رنگ پروازکردنش سرخ است آسمان کبوترش آبیست
کودکم میبرد مرا باخود،میشود دردل زمان جاری
تا پس مرزهای بی خوابی ،تا تە  کوچه های بیداری
کنجکاوو خیال پرداز است،کودک من سوال میپرسد
ازتباردرون  خود خفته ، از مسیر کمال میپرسد
کودک من مدام میگردد ،روح او درمسیر تکثیراست
دشمن بی امان تقلیداست،باتباهی مدام درگیراست.
زود هنگام در نهانگاهان ،رنگ داغ بلوغ رادیده ست
رونق بی مهار تن در تن،این مسیرشلوغ را دیدە ست
کودک پابرهنه ی ذهنم،دختر پادشاه  می خواهد
دیده خروارها نمد ،باری،ازمن اینک کلاه میخواهد
کودک من بزرگ خواهد شد باهزاران هزار درگیری
 صاحب یک طناب خواهد شد،درمیان تبار زنجیری
زانا قزوینه   ۱۳۹٦